روزهای اولی که شروع به کار کردم در دادسرا بود .

 

دادسرا محل برخورد اولیه متهمین با قاضی تحقیق است .

یکی ازاقدامات اولیه برای تکمیل پرونده اینه که قاضی تحقیق وقتی متوجه شد که دلایل اتهام علیه یه متهمی وجود داره باید بعد از تفهیم اتهام به اون کاری کنه که احتمال فرار متهم کم بشه در بعضی مواقع مجبور می شه با صدور قرار اونو به زندان اعزام کنه .


 چقدر سخته که یه انسان بخواد یه انسان.....

  دیگر را با قدرتی که بهش داده شده زندانی کنه . اگه یه کم فکر کنه به محیطی که زندانی باید موقتا به اونجا بره - چه غذایی باید بخوره- رخت و لباسش و از اونا مهم تر زن و بچه اش - مادر و پدرش - احساس نا امنی که به اونا دست می ده  و از همه اینها مهم تر قاضی با عاطفه خودش چه کار کنه ؟ از یه طرف حفظ امنیت یا حقوق شاکی خصوصی و حکم قانون برای اون این وظیفه را تعیین کرده و داره بخاطرش حقوق می گیره

 از یه طرف دیگه وقتی اومد خونه بچه اش را بغل کرد و بوسید یه دفعه به ذهنش خطور می کنه الان بچه های اونی که توی دادسرا زندانی شده بغل کی می رند؟ و کی می بوستشون ؟ با کی غذا می خورند ؟ فردا که برن مدرسه حواسشون به درس جمعه ؟ اگه یه موقعی پدرشون را برای شرکت در جلسه ای دعوت کنند باید بگه پدرم کجاست ؟ و ........اینا اون چیزهایی بود که فکر منو مشغول کرده بود موقعی که اولین نفر را با استفاده از اختیارات قضایی خودم به زندان فرستادم .


 ولی باز هم حق مطلب ادا نمی شه . جرمی هم که مرتکب شده بود و به خاطرش رفته بود زندان زیاد مهم نیست .

 زن و بچه هاش که گناهی نداشتند .

به نظرتون من حق داشتم به این چیز ها فکر کنم ؟ با حکم وظیفه و

 قانون چه کار می کردم ؟


منبع: وبلاگ قاضی واقعی


 

 

 




تاريخ : برچسب:,
ارسال توسط هاشمی

صفحه قبل 1 صفحه بعد